این پست رو برای این زدم که یک کم فکر کنیم. چرا بعضی نگران هیچ چیز نیستند و بعضی نگران همه چیزند؟ ما باید در زندگی چه روشی را پیش بگیریم؟ ما اینجا یک سری سوال کردیم که ستایشگر معلمی باشیم که اندیشیدن را بیاموزد!!
درحوزه انتظارات اخلاقی ای که اسلام از انسان ها دارد، آیا اسلام دوست دارد افراد در فردیت زندگی کنند و یا در اجتماعیت؟ به این معنی که:
1- آیا اسلام دوست دارد افراد خود را ببینند و ایمان خود را حفظ کنند و مسائل خود و نهایتا خانواده خود را مدیریت و آن را رتق و فتق کنند و زندگی فردی شادی داشته باشند و یا اینکه نه. همیشه از دردهای دیگران و جامعه خود آگاه باشند و برای آنها ناراحت باشند و دغدغه دیگران را داشته باشند؟
2- اسلام مرز خود و دیگری را کجا می پندارد؟ خود شخصی، خود ملیتی، خود کشوری، خود جغرافیایی، خود مذهبی، خود دینی، خود اعتقادی توحیدی؟ وقتی می گوییم ما،دین به ما می گوید چه دامنه ای از افراد را جزو این «ما» قرار بده؟
3- ایا از فرد خواسته شده است در سیره اخلاقی خود، در هر شرایطی به همان شرایط راضی باشد و زندگی خوشی بکند و در آرامش به عبادت خدا بپردازد و فکر دیگر چیزها، مثل سیاستش، مملکتش، زمامدارانش، دولتش، کشورهای دیگر و .... را نکند و فقط لذت زندگی را ببرد و به حداقل وظایف دینی خود اکتفا کند یا اینکه نه، همیشه معترض باشد، از مسائل بد و جامعه غمگین باشد. مثلا از فسادها، دزدی ها، ظلمها، بی عدالتی ها و ... در عذاب باشد یا اینکه نه. خودش باشد و خودش و خدایش و عبادتش؟
4- ایا درست است که افراد فقط به خود و منافع خود بیندیشند و کاری به سیاست نداشته باشند؟ آیا این جزو دین است؟ اسلام از افراد یک زندگی پر از دغدغه و ناراحتی و غم را می خواهد یا نه. یک زندگی پراز آرامش و نشاط و شادی را؟
5-آیا اینکه اسلام دعوت به ساده زیستی می کند به این دلیل نیست که افراد طعم فقر را بچشند و به فکر دیگران باشند و نه فقط به فکر خود؟
6- آیا افراد باید فقط دردهای خود را ببینند و بر اساس آن، به درد های جامعه هم تعممیم دهند و فقط آن مشکلاتی را مشکل بدانند که نزد خودشان است و سایر مشکلات را در نظر نیاورند؟ یا اینکه این فقط وظیفه حاکمان است که همیشه درد مردم را بدانند و نه وظیفه افراد معمولی.